معنی از اصحاب پیامبر (ص)

لغت نامه دهخدا

اصحاب پیامبر

اصحاب پیامبر. [اَ ب ِ پ َ ب َ] (اِخ) اصحاب پیمبر. اصحاب پیغمبر. اصحاب پیغامبر. صحابه ٔ حضرت محمد (ص). یاران رسول. پیروان پیغمبر (ص). و رجوع به صحابه و اصحاب رسول و اصحاب پیغمبر شود.


اصحاب

اصحاب. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ صاحب. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب. و ج ِ اصحاب، اصاحیب است. (از منتهی الارب). و این جمع صاحب نیست بلکه جمعالجمع صاحب است، چرا که اسم جمع صَحْب است جمع صحب اصحاب است و جمع اصحاب اصاحیب می آید. (از لطایف و صراح و سعدالدین تفتازانی). و جماعتی دیگر میگویند که اصحاب جمع صاحب است و اَظهار جمع ظاهر و انصار جمع ناصر و اجهال جمع جاهل، و جاراﷲ زمخشری از این انکار دارد. واﷲ اعلم. (آنندراج) (غیاث اللغات). خداوندان. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). صاحبان. دارندگان. مالکان:
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.
منوچهری.
اصحاب تاج و تخت و نگین و کلاه را
اندر جهان به خدمت تو افتخار باد.
مسعود سعد.
اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). خلاف میان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر. (کلیله و دمنه). مکر اصحاب اغراض... بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت مشترک و متنازَع است. (کلیله و دمنه).
ارباب شوق در طلبت بی دلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا.
سعدی.
|| یاران. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). فرمان برداری کنندگان. یاری کنندگان. همراهان. ملازمان. معاشران. مصاحبین. مصاحبان. صحابه:
بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
بعود سوخته دندان سپیدی اصحاب.
خاقانی.
رو بهنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو بصفت بازگردبر در اصحاب ما.
خاقانی.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست. (گلستان). || یاران رسل. همراهان پیامبران صلوات اﷲعلیهم. || (اِخ) صحابه ٔ رسول (ص). همراهان پیامبر (ص).جرجانی گوید: اصحاب کسانی هستند که حضرت رسول اکرم را دیده یا با او نشسته در حالی که به وی ایمان داشته اند. (تعریفات).

واژه پیشنهادی

از یاران پیامبر(ص)

اسامه بن زید

بشرابن براء


نام پرچم پیامبر (ص)

عُقاب

معادل ابجد

از اصحاب پیامبر (ص)

455

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری